در امتداد رسیدن

ساخت وبلاگ
  محاسباتم را بر هم زده ای .... دو دو تا هایم در حضور تو پنج میشود  و بی تو سه   . . . ++شب بخیر گفتن ما محض ادای ادب است ورنه چون شب برسد،اول بیداری ماست در امتداد رسیدن...
ما را در سایت در امتداد رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5getalong9 بازدید : 108 تاريخ : شنبه 2 دی 1396 ساعت: 2:53

انقلاب بیش از هر چیز زاییده دو نیرو است. یکی انزجار از شرایط فعلی و دیگری داشتن چشم اندازی زیبا از آینده که صرفا با انقلاب میتوان به آن رسید. در واقع تلاش همه انتقلابیون در هر جای دنیا را میتوان نشات گرفته از این دو نیرو دانست. برای شناخت جنس این دو نیرو در ایران دهه پنجاه، باید جامعه ایرانی آن زمان را بازشناخت. سیستم حکومتی قبل از انقلاب یا به طور دقیق تر شخص "محمد رضا شاه"، اعمال تغییرات اساسی در همه شئونات ایرانیان را لازمه رساندن میهن عقب افتاده، به قافله تمدن میدانستند. اما چگونگی ایجاد تغییرات و در واقع رهنمون ساختن هرجامعه ای به سمت پیشرفت بیش از هر چیز نیاز به شناخت واقعی آن جامعه دارد. این "شناخت عمیق" همان حلقه مفقوده ای است که ابتکاراتی!!!چون جشن "هنر شیراز" و جشن های آنچنانی  "2500" ساله نمونه بارزی از آن است. اگر نیت شاه را از این اقدامات،خیرخواهانه فرض کنیم،ایراد اساسی که به او و اقداماتش وارد است عدم شناخت و حتی عدم تلاش برای شناخت روحیه خاص و ویژه ایرانیان است. سیستم آن زمان هیچ گاه نخواست و نتوانست بفهمد که جامعه دین زده و در بعضی زمینه ها متحجر دهه 50 توانایی هضم برخی  انگاره های غربی را ندارد. برایند کلی این اقدامات را میتوان زدودن نمادهای دینی از پوسته جامعه و نشر اخلاقیات غربی دانست. همین موضوع زمینه را برای "اسلام دوستان" فراهم ساخت و آنها توانستد با مستمسک قر در امتداد رسیدن...
ما را در سایت در امتداد رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5getalong9 بازدید : 99 تاريخ : شنبه 2 دی 1396 ساعت: 2:53

علی شریعتی می فرماید:

خدایا به هر که دوست می داری بیاموز که

عشق از زندگی کردن بهتر است

و به هر که دوست تر می داری بچشان که

دوست داشتن از عشق برتر است

......

و بنده می افزایم که:

و اکنون پروردگارا

به ناب ترین بندگانت

نعمت دوست داشتن عشق شان را عطا فرما

در امتداد رسیدن...
ما را در سایت در امتداد رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5getalong9 بازدید : 106 تاريخ : شنبه 2 دی 1396 ساعت: 2:53

زندگی... زندگی لبخند آن مردی است که از خانه دیپورتش کرده اند. هر روز صبح میبینی اش. هر روز صبح میخواهد که دستش را بگیری تا بلند شود. بلند شود که به کجا رود؟ نمیدانم. همین که بلند شد،وسط حرفهایش پا میگذارم به فرار.طاقت چشم هایش را ندارم. من طاقت چشم هایش را ندارم. اشک هایم را برای خودم میخواهم.طاقت اشک ریختن برایش را ندارم. ده قدم مانده تا برسم به دست هایش،شروع میکند به حرف زدن.هر روز داستانش را تکرار میکند. لعنتی، چشم هایت را به من ندوز!! اشک هایم را برای خودم میخواهم. به من چه که زنت سرمای کوچه سرش نمیشود.به من چه که خانه را به نام او کرده ای و کوچه را به نام خودت. هر روز صبح پا که از در میگذارم بیرون و به پیاده رو سلام میکنم،یاد او می افتم. دلم نمی خواهد از آن خیابان رد شوم...ولی میشوم. ده قدم مانده به دست هایش. نمیدانم تصویر مرا به خاطر نمی آرود که هر روز داستانش را برایم تکرار میکند؟ هوا سرد است. سرد تر از آن که بتوان روی جدول کنار خیابان نشست و یخ نزد. چشم هایش چیزی تمنا میکند که از عهده من خارج است. من فقط میتوانم دستش را بگیرم تا بلند شود و ... دیروز دستش را زودتر از موعد مقرر رها کردم...سردم بود.دستهایم یخ زده بود. هوا انقدر سرد نیست که دستم یخ بزند. سرمای آن خیابان ویرانگر است. سرمای آن جدول کنار خیابان وحشی است.زبان آدمی زاد نمی فهمد. دستم را میکشم تا در جیبم پنهانش کنم و در امتداد رسیدن...
ما را در سایت در امتداد رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5getalong9 بازدید : 90 تاريخ : شنبه 2 دی 1396 ساعت: 2:53